دکتر محمد مسجدجامعی

در بخش نخست از مراحل توسعه کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس از دوره پیش از نفت تا ورود به صحنه منطقه‌ای و سیاست‌های توسعه‌محور بحث شد. اینک ادامه سخن:
شما توسعه‌مداری کشورهای عربی  خلیج‌فارس را حاصل همزمان مجموعه‌ای از عوامل داخلی و خارجی می‌دانید؛ از یک‌سو کاهش و افول جریان‌های تندرو، تغییرات در ذهنیت و اولویت‌های جوامع عرب‌زبان و کم‌رنگ‌شدن گفتمان‌های ایدئولوژیک؛ و از سوی دیگر، تحولات بین‌المللی مانند رشد چین، پیامدهای کرونا، جنگ اوکراین.  در این میان، چگونه ساختار سنتی و قبیله‌ای این کشورها که معمولاً از آن به‌عنوان مانعی در مسیر توسعه یاد می‌شود، در عمل به یک عامل انسجام‌بخش و تسهیل‌کنندة روند توسعه‌ در این دولت‌ها تبدیل شده است؟
این موضوع، بحث مفصلی است که در کتاب «تحول ثبات در خلیج‌فارس» به‌ طور کامل مورد بررسی قرار داده‌ام. در آنجا توضیح داده شده که چگونه ساختار قبیله‌ای در این کشورها به انتقال آرام و کم‌تنش آنها از مرحلة پیش از کشف نفت، به مرحله پس از کشف نفت کمک کرد. این مرحله، مرحله‌ای بسیار لغزنده و خطرناک است؛ زیرا هنگامی که ثروت کلانی در مدت کوتاهی به درون یک جامعه ریخته می‌شود، طبیعی است که جامعه با مجموعه‌ای از مشکلات تازه روبرو ‌شود و این مشکلات ممکن است به ناآرامی‌های اجتماعی و سیاسی و حتی به سقوط حاکمیت بینجامد. در مورد کشورهای خلیج فارس، البته باید گفت که بحرین و به‌ویژه عربستان در این زمینه وضعیت متفاوتی دارند. اینکه این تفاوت دقیقاً چیست و چه ابعادی دارد، بحث جداگانه‌ای است.
این بخش نخست پاسخ؛ اما بخش دوم به مرزبندی‌های قبیله‌ای مربوط می‌شود.  تقسیم‌بندی‌های سنتی که «این منطقه متعلق به فلان قبیله است و آن منطقه متعلق به قبیله دیگر»، امروز به ‌دلیل شرایط جدید، بسیار کم‌رنگ شده است. حساسیت‌های قبیله‌ای که در گذشته بسیار قوی و تعیین‌کننده بود، اکنون شدت سابق را ندارد؛ برای نمونه، چند سال پیش در جریان اجرای پروژه «نئوم»، دولت عربستان تصمیم گرفت زمین فردی را در منطقه تبوک تملک کند و او سخت مقاومت می‌کرد تا حدی که در نهایت درگیری مسلحانه‌ای میان او و نیروهای امنیتی رخ داد و او کشته شد. این اتفاق مربوط به حدود چهار سال قبل است؛ اما این نوع واکنش‌ها اکنون عملاً دیده نمی‌شود و تقریباً از بین رفته است؛ بنابراین می‌توان گفت مرزکشی‌های قبیله‌ای و منطقه‌ای اکنون بسیار کم‌رنگ شده و یا حتی از بین رفته است. یکی از دلایلش، تحولات اجتماعی و رسانه‌ای جدید ـ به‌ویژه فضای مجازی ـ است که همه منطقه را تحت تأثیر قرار داده است.
مسئله مهم دیگر این است که حساسیت‌های قبیله‌ای به‌ نفع حساسیت و هویت ملی عقب‌نشینی کرده است. این تحول، پدیده جدیدی است. اکنون هر یک از این کشورها توانسته‌اند نوعی «افتخار ملی» برای شهروندان خود ایجاد کنند. امروز شهروند سعودی می‌گوید: «من سعودی‌ام» و به سعودی بودنش و گذرنامه سعودی خود افتخار می‌کند؛ فرد قطری به قطری بودنش و به خطوط هوایی قطر یا شبکه الجزیره می‌بالد؛ اماراتی به گذرنامة اماراتی و موقعیت کشورش افتخار می‌کند. به‌ جز مورد خاص بحرین که اکنون وارد بحثش نمی‌شوم، می‌توان گفت این کشورها موفق شده‌اند غرور و افتخار ملی را جایگزین هویت‌های قبیله‌ای کنند. درنتیجه، آن حساسیت‌های قبیله‌ای که تا چندی پیش قدرت و نفوذ زیادی داشت، ازجمله در ماجراهایی مانند قضیه جهیمان و اشغال مسجدالحرام، امروز بسیار ضعیف شده و دیگر امکان چندانی برای احیای آن نوع حساسیت‌ها که به گذشته تعلق دارد، وجود ندارد.
حساسیت‌های طایفی نیز به همین کیفیت است؟
تا حد قابل زیادی بله. البته ریشه‌های این حساسیت‌ها متنوع است؛ اما نکته مهم این است که جریانات و نیروهایی که پیشتر این حساسیت‌ها را در جامعه دامن می‌زدند و آن را پمپاژ می‌کردند، امروز به دلایل مختلف سیاسی و غیرسیاسی، دیگر قادر و یا قائل به چنین کاری نیستند. در موقعیت کنونی، بافت عمومی سیاست، وضعیت اجتماعی، فضای رسانه‌ای و تبلیغاتی و حتی مناسبات دینی به ‌گونه‌ای تغییر کرده است که دیگر اجازه بروز و تشدید را نمی‌دهد. به عبارت دیگر، بستر اجتماعی و سیاسی امروز جهان عرب و به‌ویژه کشورهای خلیج‌فارس، امکان احیای حساسیت‌های طایفی را آن‌گونه که در دوره‌هایی مانند اوج «بهار عربی» مشاهده می‌شد، به حداقل رسانده است.

نقش چین
سهم و جایگاه چین در فرایند «توسعه‌مدار شدن» این کشورها چیست؟ این کشورها چگونه از رشد سریع اقتصادی، فنّاوری و زیرساختی چین برای پیشبرد برنامه‌های توسعه‌ای خود بهره برده‌اند؟
 چین طی دو دهه اخیر و شاید به‌ویژه در دهه گذشته، رشد بسیار سریع و چشمگیری در حوزه‌های مختلف، ازجمله علمی، صنعتی و تجاری داشته و وارد صحنه جهانی شده است. البته پیش از این نیز حضور بین‌المللی داشت، اما نه با گستردگی و کیفیتی که امروز شاهدش هستیم. بر همین اساس، در سالهای اخیر به‌تدریج وارد منطقه خلیج فارس نیز شده و به بازیگر مهمی برای این کشورها تبدیل شده است.
موضوع دیگر به نوع سیاست خارجی چین بازمی‌گردد. چین برای برقراری روابط با کشورهای دیگر ـ ازجمله شیخ‌نشین‌های خلیج فارس ـ آن محدودیت‌ها و شرط‌ و ‌شروطی را که کشورهای غربی معمولاً تحمیل می‌کنند، اعمال نمی‌کند. سیاست خارجی چین مبتنی بر رویکرد «بُرد ـ برد» است؛ یعنی حاکمیت‌های موجود را به ‌رسمیت می‌شناسد و با همان‌ها کار می‌کند، بدون آنکه بخواهد در ساختار داخلی شان دخالت کند. حتی در مورد «طالبان» نیز همین رویکرد را درپیش گرفت؛ بنابراین برای کشورهای خلیج فارس شریک کم‌هزینه‌تر و قابل‌اعتمادتری نسبت به غرب به شمار می‌رود.
علاوه بر این، چین را «کارخانه جهان» می‌دانند. چین طی سالهای اخیر کالاهای مصرفی متنوعی تولید می‌کند و بخش فراوانی از آنها در کشورهای حوزه خلیج فارس مشتری دارد. نکته مهمتر اینکه برخی کشورها مانند امارات و تا حدودی عربستان و اکنون عمان، نقش پخش‌کنندة محصولات آنها را دارند؛ یعنی کالا را از چین وارد می‌کنند، نه برای مصرف داخلی، بلکه برای صادرات دوباره به بازارهای دیگر. چین در این حوزه نیز برای آنها شریک بسیار موفقی بوده است.
ضمناً چین در سالهای گذشته در زمینه طرحهای زیربنایی ـ چه در داخل و چه در سایر کشورها ـ عملکرد بسیار برجسته‌ای داشته است. به همین دلیل، برای پروژه‌های زیرساختی که کشورهای خلیج فارس سخت به آنها نیاز دارند، مانند جاده‌سازی، ایجاد بندر، ساخت‌وساز انبوه، توسعه صنعت ساختمان، ایجاد زیرساخت‌های صنعتی و حتی صنایع نظامی، شریک بسیار مناسب و توانمندی محسوب می‌شود. 
چین در بسیاری از این زمینه‌ها همسطح کشورهای غربی است و از نظر فنّاوری فاصله بسیار کمی با آنها دارد؛ پس طبیعی است که این کشورها که سالها غرب تحقیر و تهدیدشان می کرد، به ‌سمت چین به‌عنوان یک گزینة جایگزین و قابل اتکا گرایش بیابند. 
این روند تا دوره ترامپ به‌خوبی ادامه داشت. پس از روی ‌کار آمدن او، برخی تغییرات به وجود آمد که بحث دیگری است، اما اصل موضوع همچنان پابرجاست. به‌ویژه اینکه برای برنامه‌های توسعه‌ای، به‌خصوص توسعة زیرساخت‌ها، چین همچنان برای آنها اهمیت راهبردی دارد و این اهمیت در آینده نیز حفظ خواهد شد.
آیا می‌توان این الگوی توسعه را پایدار دانست و آیا امکان استمرار و تداوم در بلندمدت را خواهد داشت؟
 امروزه مفهوم «توسعه پایدار» نسبت به گذشته تغییر کرده است. پرسش اصلی دیگر این نیست که: «آیا توسعه باید همزمان در حوزه‌های سیاسی و اجتماعی نیز رخ بدهد یا نه؟» بلکه این است که: «آیا یک کشور می‌تواند در اوضاع جهانیِ متحول و پرشتاب کنونی دوام بیاورد و خود را با تغییرات وفق دهد؟» کشورهای خلیج فارس در سالهای اخیر نشان داده‌اند که از چنین قابلیتی برخوردارند. آنها در حوزه‌هایی مانند فنّاوری اطلاعات، دولت الکترونیک و مدلهای بدون کاغذ، هوش مصنوعی و زیرساخت‌های نوین رقومی (دیجیتال) سرمایه‌گذاری‌های گسترده‌ای کرده‌اند. این کشورها به‌ویژه نسبت به رشد و پرورش نیروهای نخبه علمی در حوزه‌های جدید توجه جدی دارند و این رویکرد، فضای تازه‌ای را برای آنها ایجاد کرده است. همان‌گونه که اشاره شد، دانشگاه‌هایشان عملکرد شایان توجهی دارند و حتی بسیاری از دانشگاه‌های آنان استادان و دانشجویان ایرانی را نیز جذب کرده‌اند؛ بنابراین توسعه آنها صرفاً اقتصادی نیست و در ابعاد علمی و فناورانه نیز هست.  به همین دلیل، آن نوع برداشت سنتی از «توسعه پایدار» که پیشتر مطرح می‌شد، اکنون دیگر جایی ندارد.
 البته باید به نکته‌ای مهم اشاره شود. برداشت ما از این کشورها اغلب دچار افراط‌ و تفریط است! بخشی از نگاه‌ها همچنان همان تصویر تاریخیِ پیش از کشف نفت را در ذهن دارد و تحولات شگرف این کشورها طی هفتاد سال اخیر و به‌خصوص در سه دهه گذشته را نادیده می‌گیرند. در مقابل، گروهی دیگر این کشورها را بسیار فراتر از ظرفیت واقعی‌شان ارزیابی می‌کنند. هر دو نگاه اشتباه است.
برای توضیح این موضوع می‌توان به نمونه‌ای تاریخی اشاره کرد. پس از بحران نفتی ۱۹۷۳، تصور غربی‌ها از مردم این کشورها بسیار تحقیرآمیز بود. کاریکاتورها و نوشته‌های آن زمان غالباً شیخ‌نشین‌ها را با چفیه و عقال، احاطه‌شده با سه چهار زن، بشکه‌های نفت، شتر، نخل، بیابان، در کنار کادیلاک‌های بزرگ نشان می‌دادند. به عبارت دیگر، آنان را به ‌صورت «بدویانِ ناگهان ثروتمندشده» تصویر می‌کردند؛ اما با گذشت زمان، خودِ غربی‌ها واقعیت جدید منطقه را درک کردند و فهمیدند که اوضاع به‌کلی دگرگون شده است. 
در حالی که برخی از ما همچنان در همان تصور قدیمی متوقف مانده‌ایم و همین موضوع باعث می‌شود واقعیت امروزِ این کشورها را درست نبینیم. همان‌طور که آن گروه اندک که تصویری اغراق‌آمیز و بیش از اندازه مثبت از آنها ارائه می‌دهند نیز دچار خطای مشابهند؛ هر دو نگاه، مانع فهم درست واقعیت‌های موجود است.

جایگاه نفت
با توجه به نقش تاریخی نفت در شکل‌گیری ساختار اقتصادی و سیاسی کشورهای حوزه خلیج فارس، امروز نفت چه تأثیری بر روند توسعه‌مداری این کشورها دارد؟ و جایگاه آن در حال حاضر و آینده توسعه این کشورها چگونه ارزیابی می‌شود؟
حقیقت آن است که نقش نفت دیگر مانند گذشته تعیین‌کننده نیست. نمی‌توان گفت این کشورها کاملاً از «دوران نفت» عبور کرده‌اند، اما به‌ طور جدی در حال خروج از اتکای به نفت هستند. امروز درآمد بسیاری از این کشورها از حوزه‌های غیرنفتی تأمین می‌شود؛ برای نمونه، در بخشی از آنها درآمد حاصل از توریسم، خدمات، حمل‌ونقل دریایی و هوایی، خدمات بانکی و مالی، خدمات پزشکی و گردشگری درمانی و حتی آموزشی، به‌مراتب بیش از آن چیزی است که از فروش نفت به دست می‌آورند. البته این وضعیت برای همة این کشورها یکسان نیست؛ برخی هنوز وابستگی بیشتری به نفت دارند، اما برنامه‌ریزی راهبردی آنها به‌ طور جدی در جهت کاهش این وابستگی است؛ یعنی حتی آنهایی که هنوز وابستگی زیادی دارند، مسیر توسعه را به‌ گونه‌ای طراحی کرده‌اند که بتوانند در آینده نزدیک اقتصادشان را از نفت جدا کنند.
از سوی دیگر، تحولات مربوط به انرژی نیز در این روند نقش مهمی دارد. این کشورها در سالهای اخیر در حوزه انرژی‌های تجدیدپذیر به‌ویژه در زمینه تولید برق، سرمایه‌گذاری بسیار گسترده‌ای انجام داده‌اند. در برخی از آنها میزان تولید انرژی تجدیدپذیر به سطحی رسیده که عملاً می‌تواند آنها را از مصرف داخلیِ متکی به نفت بی‌نیاز کند. به‌ طور خلاصه، نفت دیگر محور اصلی توسعة این کشورها نیست و آیندة توسعه‌مدارانة‌ آنها نیز بر نفت استوار نخواهد بود.
کویت در مقایسه با کشورهایی مانند امارات و قطر، روند توسعه کندتری داشته است. با توجه به پیشینه تاریخی این کشور، چه عواملی باعث شده کویت در دهه‌های اخیر سرعت توسعه کمتری داشته باشد؟
اگر به گذشته نگاه کنیم، اوضاع کاملاً برعکس بود. تا پیش از اشغال کویت به دست عراق، کویت در میان کشورهای خلیج فارس یکی از توسعه‌یافته‌ترین و مدرن‌ترین کشورها به‌شمار می‌رفت؛ برای مثال، از میان این شش کشور، تنها کویت و بحرین پارلمان داشتند. البته بحرین وضعیت خاص خود را دارد، اما به‌ هر حال کویت از ابتدا ساختاری پارلمانی و فضای باز سیاسی داشت. 
 در حوزه رسانه نیز کویت پیشتاز بود؛ بسیاری از روزنامه‌ها، مجلات و مراکز اطلاع‌رسانی، در این کشور فعال بودند. در زمینه مدرن‌سازی ظواهر و ساختارهای اداری و اجتماعی نیز کویت نسبت به دیگران جلوتر حرکت می‌کرد. افزون بر این، کویت یکی از اصلی‌ترین کشورهایی بود که مهاجران متعدد و با پیشینه‌های گوناگون را پذیرفته بود، به‌ویژه فلسطینی‌ها را.
همچنین کویت پیش از اشغال، سخی‌ترین کشور عربی در دادن کمک‌های مالی به کشورهای فقیر عربی و حتی بسیاری از کشورهای جهان سوم بود؛ اما پس از اشغال به دست عراق، همه چیز تغییر کرد. کویت با یک شوک بزرگ تاریخی مواجه شد و درنتیجه سیاستی بسیار انقباضی و محتاطانه درپیش گرفت که هنوز هم ادامه دارد؛ به ‌گونه‌ای که مدتی پس از اشغال، حتی در ادبیات عمومی می‌گفتند: «ما عرب نیستیم، ما کویتی هستیم»؛ زیرا تقریباً همه گروه‌هایی که کویت سالها از آنها حمایت مالی کرده بود ـ چه گروه‌های عرب‌گرای قومی، چه گروه‌های اسلامی ـ در جریان اشغال، کنار عراق ایستادند! این امر ضربه روحی و سیاسی بزرگی برای کویت بود.
با وجود این، به‌تدریج کویت به تعادل رسید و اکنون نشانه‌هایی دیده می‌شود که تصمیم‌سازان این کشور دریافته‌اند از قافله توسعه عقب مانده‌اند. به همین دلیل، برنامه‌های توسعه‌ای بزرگ و گسترده‌ای را تدوین کرده‌اند و به‌تدریج در حال حرکت به‌ سوی بازکردن فضای اجتماعی و اقتصادی کشور هستند؛ اما هنوز هم آثار آن شوک تاریخی در قالب همان رویکرد انقباضی قابل مشاهده است.
سیاست شیخ‌نشین‌های خلیج فارس در قبال آمریکا و گرایش تدریجی آنها به سمت چین، از چه زمانی آغاز شد و چه مجموعه‌ای از عوامل سیاسی ـ  اقتصادی در این تغییر جهت مؤثر بوده است؟
روند توجه این کشورها به چین، عمدتاً از زمان «ترامپِ اول» آغاز می‌شود و پس از آن با سرعت چشمگیری پیش می‌رود. دلیلش هم این بود که ترامپ در دوره اول، با این کشورها برخوردهای بسیار تحقیرآمیز و آزاردهنده‌ای داشت. یک نمونه مشهورش دیدار امیر کویت با اوست؛ در آن سفر رسمی، ترامپ تنها پنج دقیقه به امیر وقت داد و در همان جا به‌صراحت گفت: «قراردادهایتان را با چین لغو کنید!» این رفتار فقط با امیر کویت نبود، بلکه نوع نگرش او به همه شیخ‌نشین‌ها همین ‌گونه بود. طبیعی است که چنین برخوردهایی، این کشورها را وامی‌دارد به دنبال یک مفرّ یا جایگزین راهبردی بگردند. آن جایگزین در عمل، «چین» بود.
سیاست شیخ‌نشین‌ها نسبت به آمریکا در دوره بایدن تغییر کرد. علت این بود که احساس می‌کردند جهان تغییر یافته و دیگر تمامی امور در دست آمریکا نیست و قطبهای دیگری نیز به‌ طور جدی ظهور کرده‌اند: روسیه یک قطب است، چین قطب دیگری است و نیز برخی از جهان‌سومی‌هایی که به طور فزاینده‌ای قدرت ‌یافته اند، خصوصاً قدرت صنعتی و تجاری. گسترش وسیع کرونا و بحران اوکراین این احساس و تصور را تقویت کرد؛ به همین دلیل شاهد استقبال گسترده این کشورها از روسیه بودیم؛ نمونه‌اش استقبال ویژه پوتین از محمد بن زاید است که شخصاً به فرودگاه رفت و حتی کاپشن خود را به او داد. این نشانه‌ای از رابطه گرمی است که پس از ماجرای خاشقچی نیز تقویت شد، البته در مورد عربستان. در همین فاصله  چین به بازیگر بسیار مهمی تبدیل شد و روابط این کشورها با چین به‌ طور چشمگیری گسترش یافت. اوج این نقش‌آفرینی جایی بود که چین به عنوان «میانجی» برای اصلاح رابطه ایران و عربستان وارد شد؛ اقدامی که هم چین مایل بود در آن نقش‌آفرینی کند و هم ایران و عربستان پذیرفتند که چین در این روند محوریت داشته باشد.
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی